اشراف زاده‌ای که هرگز به اصل و نسب خود نبالید

 

كنگان نيوز: مادرش ملک تاج فیروز بود. دخترفیروز میرزا نصرت الدوله، پسرعباس میرزای ولیعهد بود و خواهر حضرت علیا، همسر مظفرالدین شاه.

اشراف زاده ای که هرگز به اصل و نسب خود نبالیدامروز 29 اردیبهشت ، یکصد و سی و چهارمین زادروز دکتر محمد مصدق است؛ مردمی‌ترین اشراف زاده‌ای که تاریخ ایران به خود دیده است.

درباره مصدق زیاد خوانده و شنیده ایم و می خوانیم. خصوصا در سالروز کودتای 28 مرداد 1332 که دولت ملی سقوط کرد و 14 اسفند (1346) که سالمرگ اوست.

بنابراین در زادروز نخست وزیر دولت ملی ایران جا دارد به اصل و نسب او اشاره شود و این یادآوری که مصدق هیچ گاه نگفت که پدر و مادرم این بودند و آن کردند. خودش بود و ایران و مردم. 

یکی از مهم ترین ویژگی های مصدق این بود که در عنوان خانودگی «مصدق السلطنه» بود اما مصدق السلطنه نشد و «مصدق المله» زندگی کرد.

به یاد آوریم پس از رفراندوم انحلال همه پرسی مجلس شورای اسلامی در سال 1332 که مخالفان شایبه و شایعه تقلب را به راه انداختند «موزلی» خبرنگار سرشناس انگلیسی نوشت: « پیرمرد پیژامه پوش نیازی به تقلب در آرای رفراندوم نداشت چون سوای ارتش و پلیس، توده مردم هواخواه اوست.»

  29 اردیبهشت 1395- زادروز محمد مصدق بهانه‌ای است برای یادآوری دوران کودکی او. 

 دکتر شیرین سمیعی (همسر سابق دکتر محمود مصدق نوه مصدق) در کتاب خواندنی «‌در خلوت مصدق» - نشر ثالث- درباره کودکی او می نویسد:

 « درخردسالی از پدر بماند و دردامان مادری که درتعلیم وتربیت فرزند، بسیاردقیق و سخت گیر بود، پرورش یافت و هیچ گاه گله و رنجشی ازشدت مادر ابراز نداشت.

                      نوشاتل، سوییس، 1910 ( سال 1289خورشیدی). از چپ به راست: عباس نیک بخت،ضیا اشرف مصدق، ابوالحسن دیبا، محمد مصدق، غلامحسین مصدق، عزت الله بیات، احمد مصدق

 

اشراف زاده ای که هرگز به اصل و نسب خود نبالید


مادرش ملک تاج فیروز، ملقب به نجم السلطنه، ازخاندان قاجاربود. اودخترفیروز میرزا نصرت الدوله، پسرعباس میرزای ولیعهد بود وخواهرحضرت علیا، همسرمظفرالدین شاه.

مصدق بسیاردوستش [مادر] می داشت وبزرگ و محترمش می شمرد. اما اصل ونسب مادر برای دیگران بیش ترمطرح می بود تا از برای فرزند.

علاقه واحترامش به خاطرمهرش بود و کاری به کار ایل وتبار نجم السلطنه نداشت. بودند کسانی ازخویشاوندان و اطرافیانش که به اجداد خود فخر می فروختند واما اواین چنین نبود، نه او و نه همسرش. هیچ زمان نشنیدم بگوید پدر و مادر من این بودند و آن کردند.

 همواره به عنوان پدر یه مادر ازآن ها یاد می کرد وهیچ وقت حتی اسم ولقبشان را هم نمی آورد. درباره اصل ونسبش ازدیگران شنیدم وخواندم، نه ازخود او، چرا که او ز خود آغاز وبه خود ختم شد و نیازی به اسم و رسم هیچ یک از نیاکانش نداشت.

دختران  مصدق ازنجم السلطنه خاطره  خوشی داشتند و با مهرازاو یاد می کردند ومادربزرگشان را درزمان حیاتش ‌«شازده» و «شازده جون» می نامیدند.

                                                               

                                                             تصویری از دوران کودکی
اشراف زاده ای که هرگز به اصل و نسب خود نبالید



 خانم متین دفتری، هرگاه که ازاو سخن می رفت به من می گفت: «توهم گر او را می دیدی مسلما دوستش می داشتی و همانند دیگران"شازده جون" صدایش می کردی.»

 برایم تعریف می کرد که هر زمان که نجم السلطنه به دیدار برادرش فرمانفرما می رفت اغلب او را به همراه خود می برد. می گفت مادربزرگش پای به اندرون برادرش نمی نهاد و کاری به کار زنان حرم او نداشت.در بیرونی کنار برادرش می نشست و از اندرون او فقط دخترش، مریم فیروز می آمد و از همه پذیرایی می کرد هربار هم که فرمانفرما خواهرش را می دید، بشارت آخرین فرزندش را می داد و می گفت مثلا حسنی، حسینی دست شما را می بوسد. نجم السلطنه بدینسان آگاه می شد که نوزاد جدیدی به خانواده برادرش افزوده شده است.

مرگ پدر، پسر را بیش از پیش به مادرش نزدیک کرد. از آن پس بود که مصدق به او سخت وابسته شد و تحت تاثیر  شخصیت، منش و گویش و کنش مادرش قرار گرفت. تا آخرین لحظه حیات خودش همچنان پند او را به گوش داشت.» عصر ايران

ﺷﻌﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺷﺮﻭﯾﻦ ﺳﻠﯿﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎﺟﺴﺎﺭﺕ  ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻌﺮ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺗﻼﻭﺕ ﮐﺮﺩ ...

 

ﺷﻌﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺷﺮﻭﯾﻦ ﺳﻠﯿﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎﺟﺴﺎﺭﺕ

ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻌﺮ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺗﻼﻭﺕ ﮐﺮﺩ ...

ﭘﯿﮏِ ﻣﺮﮒ ﺁﻣﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﻮﻕِ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻨﺒﯿﺪﻡ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺳﺮﻧﺸﯿﻦ ﺑﻨﺰ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻡ ﺑﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ

ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﮊﯾﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺍﺯ ﭘُﻞِ ﺗﻨﮓِ ﺻﺮﺍﻁ

ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﻍِ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ

ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ !

ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭﺗﻬﺎﯼ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻦ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ

ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺣﺲ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩ

ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺯﺍﯾﺪﺍﻟﻮﺻﻔﯽ ﺍﻣﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺑﺎﻍ ﺳﺒﺰﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎ ﻭﻟﯽ

ﺩﯾﺪﻥ ﺣﻮﺭ ﻭ ﭘﺮﯼ ﺗﺎﺏ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﺍﺯﺩﻭﺭﺣﻮﺭﯼ، ﮔﻔﺘﻢ "ﺁﯼ ﻻﻭ ﯾﻮ، ﮐﺎﻣﺎﻥ"

ﺩﺳﺖ ﻫﺎﺑﯿﻞ ﺁﻣﺪﻭﻣﺤﮑﻢ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺭﺍﮔﺮﻓﺖ

ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﺣﻮﺭﻋﯿﻨﯽ ﻏﻨﭽﻪ ﺷﺪ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﻣﻦ

ﺣﻀﺮﺕ ﻟﻮﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﺐ ﺁﻣﺪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ!

ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻨﻮﺷﻢ ﺟﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﺟﻮﯼ ﺷﺮﺍﺏ

ﺣﻀﺮﺕ ﻋﯿﺴﯽ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺣﻀﺮﺕ ﺣﻮّﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﻭﻏﻠﻤﺎﻥِ ﺑﻠﻮﻧﺪ

ﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻼ ﻟﺒﺎﺱِ ﭘﺮﻧﯿﺎﻧﻢ ﺭﺍﮔﺮﻓﺖ

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﺣﺮﺹ ﻣﯽ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺟﻮﯼ ﻋﺴﻞ

ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺑﺎ ﺍﻧﺒُﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﺘﺨﺮﯼ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺣﻮﺭﯼ، ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺁﺏ

ﺗﺎ ﺷﺪﻡ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻮﺳﻪ ﺭﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻭﺍﻥ ﺑﻠﻮﺭﯾﻦ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﺩﺭ ﺁﺏ

ﻧﻮﺡ ﺑﯿﺮﻭﻧﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻭ ﻭﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﯾﮏ ﭘﺮﯼ ﺷﺪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﻢ، ﺑُﺮﺩﻣﺶ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺧﺖ

ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﯾﻮﺳﻒ ﺁﻣﺪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﮐﻬﻒ

ﺳﮓ ﭘﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖِ ﭘﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﭘﺎﺗﻮﻕِ ﺩِﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺣﺎﻟﻢ ﯾﺎﻓﺘﻢ

ﮔﺸﺖِ ﺍﺭﺷﺎﺩِ ﺑﻬﺸﺖ ﺁﻣﺪ ﻣﮑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﯾﺎﻓﺘﻢ ﺍﮐﺴﯿﺮ ﻋﻤﺮ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﮐﺴﯿﺮ ﻋﻤﺮ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﺧﺪﺍ! ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ

ﻟﺬﺕِ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺩﺭ ﺑﺎﻍِ ﺟﻨﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ

ﭘﺎﺳﺦ ﺁﻣﺪ : ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ

ﻭﻗﺖِ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺣﺎﻝ ، ﺣﺎﻝِ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !..